بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

از علی

اول از همه این بگم که علی کهکیلویه و بویر احمدم میگه فقط جای ک میگه ت یعنی میگه:تهتیلویه وبویراحمد خاله فاطمش هر روز از سرکار که میرسه خونه زنگ میزنه به علی اون روز زنگ نزد وقتی شب زنگ زد میگه: چرا دیر زنگ زدی؟                 شبا قبل خواب بهش پاستیل جایزه میدم برای اینکه زود بخوابه بعد یه شب پاستیل ها رو زودتر بهش دادم موقع خواب میگه: فاستیل ندادی گفتم:چرا دادم بعد گفت: بازم بده منم گفتم:بخواب صبح بهت میدم بعد میگه: اگه زیاد بخوابم خدا منو دوست ندارها گفتم اگه زودبخوابی خدا...
27 خرداد 1394

سفر یک روزه به شیرآباد

دوباره سلام ببخشید دیگه تعداد پستا زیاد شد آخه وقتم کمه هرچند وقت یه بار وقت میکنم بیام پای لپ تاپ بیشتر با گوشی میام فقط برای پست گذاشتن با لپ تاپ میام.                                 اول از همه این بگم قرار شد از طرف محل کار عمو میثم شوهر خاله محدثه بریم شیرآباد به بابایی گفتم بریم قبول کرد به هوای شصت کلاه شصت کلاه خیلی نزدیکه داخل گرگانه اما شیرآباد برای خان ببینه. خدارو شکر اشتباهی فک کرد وگرنه نمیرفتیم ۵شنبه۲۱/خرداد ساعتای۴ بود که حاج با...
24 خرداد 1394

پای علی

سلام به دوستای گلم اول از همه یه تشکر ویژه ازتون میکنم که همیشه لطف دارین بهمون خیلیا خبر پای علی رو گرفتن خدا رو شکر پاش مشکلی نداره،جای سوختگیش هم زخم شده که الان یکمی جمع تر شده که انشااله مابقیش هم خوب میشه دوستون دارم زیاد اینم عکس مشهد که گفتم خونوادگیه این قسمت عی رو برش دادم شد این این یه عکس متفاوت از علی،کلاه باباش رو گذاشته روی سرش ممنون از همگی ...
24 خرداد 1394

نماز خوندن علی جوووون

سلام         عکسای پایین مربوط به نماز خوندن علی آقاست اون کلاه رو هم حاج باباش از مکه آورده             الهی مادر فداش بشه پسرم تقریبا تمام ذکرای نماز رو بلده بگه علی وقتی باباش نماز میخونه و سجده میره یه کولی حسابی از باباش میگیره ...
24 خرداد 1394

علی مهاجر

اون روزایی که داشتیم خونه تکونی میکردیم روز آخرش دایی حسین اومد با بابایی موکت زیر بوفه رو پهن کنن بعد دایی جون بهت گفت علی بگو قسطنطنیه علی گفت:قسطنطنیه دایی من بابایی بعد دایی رفت بگه علی بگو کهگیلویه و بویراحمد حل شد خودش اشتباه گفت بعد بابایی گفت علی به دایی بگو بگه کهگیلویه و بویر احمد بعد همه باهم خندیدیم دایی جون ...
20 خرداد 1394

از سوختگی پا تا چوب بستنی!!!!

سلام به دوستای گلم یک شنبه۱۷ام خرداد علی بردم خونه مامانم پیش خالش با همسرم رفتیم بیرون کاری داشتیم انجام دادیم برگشتیم علی اومد جلو موتور که سوار بشه پاش خورد به اگزوز موتور و سوخت باباش منو صدا کرد و علی داد بهم که خمیردندون گذاشتم رو پاش بعد با ناله میگفت بردارش،بردمش داخل حیاط و پاش رو آب زدم یکم آب روی سوختگی نگه داشتم تا آروم شد الی مادر فداش که اینقدر آقاست از وقتی که خمیر دندون گذاشتم دیگه گریه نکرد و حسابی مرد بود شبش هم رفتیم خونه عمو حسینش پاش رو به همه نشون میداد که نیگا پام سوخته کلی هم با محمدزمان بازی کرد که پوست پاش کنده شد،اما چون سرش گرم بود متوجه نشد یه شب قبلش هم با...
20 خرداد 1394

مروری بر این هفته

سلام به همگی                         خوبین انشااله؟                              بیاین بریم ادامه مطلب                                              ...
16 خرداد 1394