از علی
اول از همه این بگم که علی کهکیلویه و بویر احمدم میگه فقط جای ک میگه ت یعنی میگه:تهتیلویه وبویراحمد خاله فاطمش هر روز از سرکار که میرسه خونه زنگ میزنه به علی اون روز زنگ نزد وقتی شب زنگ زد میگه: چرا دیر زنگ زدی؟ شبا قبل خواب بهش پاستیل جایزه میدم برای اینکه زود بخوابه بعد یه شب پاستیل ها رو زودتر بهش دادم موقع خواب میگه: فاستیل ندادی گفتم:چرا دادم بعد گفت: بازم بده منم گفتم:بخواب صبح بهت میدم بعد میگه: اگه زیاد بخوابم خدا منو دوست ندارها گفتم اگه زودبخوابی خدا...
نویسنده :
مامان علی آقا
15:29
یه شب تلخ
سفر یک روزه به شیرآباد
دوباره سلام ببخشید دیگه تعداد پستا زیاد شد آخه وقتم کمه هرچند وقت یه بار وقت میکنم بیام پای لپ تاپ بیشتر با گوشی میام فقط برای پست گذاشتن با لپ تاپ میام. اول از همه این بگم قرار شد از طرف محل کار عمو میثم شوهر خاله محدثه بریم شیرآباد به بابایی گفتم بریم قبول کرد به هوای شصت کلاه شصت کلاه خیلی نزدیکه داخل گرگانه اما شیرآباد برای خان ببینه. خدارو شکر اشتباهی فک کرد وگرنه نمیرفتیم ۵شنبه۲۱/خرداد ساعتای۴ بود که حاج با...
نویسنده :
مامان علی آقا
15:27
پای علی
سلام به دوستای گلم اول از همه یه تشکر ویژه ازتون میکنم که همیشه لطف دارین بهمون خیلیا خبر پای علی رو گرفتن خدا رو شکر پاش مشکلی نداره،جای سوختگیش هم زخم شده که الان یکمی جمع تر شده که انشااله مابقیش هم خوب میشه دوستون دارم زیاد اینم عکس مشهد که گفتم خونوادگیه این قسمت عی رو برش دادم شد این این یه عکس متفاوت از علی،کلاه باباش رو گذاشته روی سرش ممنون از همگی ...
نویسنده :
مامان علی آقا
14:58
نماز خوندن علی جوووون
سلام عکسای پایین مربوط به نماز خوندن علی آقاست اون کلاه رو هم حاج باباش از مکه آورده الهی مادر فداش بشه پسرم تقریبا تمام ذکرای نماز رو بلده بگه علی وقتی باباش نماز میخونه و سجده میره یه کولی حسابی از باباش میگیره ...
نویسنده :
مامان علی آقا
14:45
پیوندآسمونیمون ، 6 سالگیت مبارک :.
علی مهاجر
اون روزایی که داشتیم خونه تکونی میکردیم روز آخرش دایی حسین اومد با بابایی موکت زیر بوفه رو پهن کنن بعد دایی جون بهت گفت علی بگو قسطنطنیه علی گفت:قسطنطنیه دایی من بابایی بعد دایی رفت بگه علی بگو کهگیلویه و بویراحمد حل شد خودش اشتباه گفت بعد بابایی گفت علی به دایی بگو بگه کهگیلویه و بویر احمد بعد همه باهم خندیدیم دایی جون ...
نویسنده :
مامان علی آقا
15:01
از سوختگی پا تا چوب بستنی!!!!
سلام به دوستای گلم یک شنبه۱۷ام خرداد علی بردم خونه مامانم پیش خالش با همسرم رفتیم بیرون کاری داشتیم انجام دادیم برگشتیم علی اومد جلو موتور که سوار بشه پاش خورد به اگزوز موتور و سوخت باباش منو صدا کرد و علی داد بهم که خمیردندون گذاشتم رو پاش بعد با ناله میگفت بردارش،بردمش داخل حیاط و پاش رو آب زدم یکم آب روی سوختگی نگه داشتم تا آروم شد الی مادر فداش که اینقدر آقاست از وقتی که خمیر دندون گذاشتم دیگه گریه نکرد و حسابی مرد بود شبش هم رفتیم خونه عمو حسینش پاش رو به همه نشون میداد که نیگا پام سوخته کلی هم با محمدزمان بازی کرد که پوست پاش کنده شد،اما چون سرش گرم بود متوجه نشد یه شب قبلش هم با...
نویسنده :
مامان علی آقا
14:52
مروری بر این هفته
سلام به همگی خوبین انشااله؟ بیاین بریم ادامه مطلب  ...
نویسنده :
مامان علی آقا
15:00